علی اکبری - شاهد

علی اکبری - شاهد
پژوهش و تحقیق درس حرفه و فن دوره راهنمایی
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان علمی ،پژوهشی ،درسی و آدرس herfa.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





روز 11 فروردين سال 1324 در محله اميريه تهران به دنيا آمدم پدرم امير لشكر و مادرم از خانواده اي فرهنگي بود. من فرزند آخر جمع هفت نفري خانواده به شمار مي آمدم.

پدرم همواره توصيه مي‌کرد که براي داشتن يک زندگي مستقل و راحت در آينده تا مي‌توانيد کار کنيد و به کار عشق بورزيد. و اعتقاد داشت: «بچه بايد جوهر كار داشته باشه».

آن دوران مثل حالا نبود. تمام طول تابستان ها را كار مي‌كردم نه براي آنكه كمك خرجي درآورم. پولي که بچه‌ها در مي‌آوردند، هيچگاه مهم نبود، بلکه کار کردن و لذت آن و تنبل بار نيامدن، اساس يك تفكر بود.

از كودكي ياد گرفته ام كه كار، عار نيست.

كار مواد غذايي را از صفر شروع ‌كردم. (سال 1356) از زيرزمين همان خانه‌اي كه روزي مال خودم بود.چون به خاطر کارم آن را فروختم و در همان خانه مستاجر شدم. من هیچگاه این را ذلت ندیدم بعد هم ژیانی تهیه کردم و از بازار مواد اولیه می خریدم به خانه می بردم و بعد از تهیه محصول آن را می بردم و می فروختم واین ژیان سوار شدن هیچ احساس ذلتی در من ایجاد نمی کرد،این چیزها مهم نیست مهم این است که به کار اهمیت بدهید. بعد از مدتی که کارگاهی در اکباتان تهیه کردم ژیان را فروختم که بعد از سالها احساس کردم چیزی را گم کرده ام و نیاز به چیزی داشتم که به من هویت بدهد به خاطر همین خواستم ژیانی تهیه کنم به یاد همان ژیان قبلی خودم.بعد از مدتی ژیانی پیدا کردم که در زمان خرید آن وقتی خواستم سند را امضاء کنم دیدم 10 امضاء بالاتر امضاء خودم هست که خیلی خوشحال شدم چون همان ژیان خودم بود، مظهری از تلاشم بود، برای همین هم الان آن را در محوطه کارخانه ام قرار دادم.

 

همسرم وقتي مي‌ديد که شوهرش چگونه از جان و دل زحمت مي‌کشد، حلقه ازدواجش را که عزيزترين خاطره زندگي‌ مشتركمان بود در اختيارم قرار داد.

نبايد نااميد مي‌شدم يعني نمي‌توانستم نااميد شوم، راهي که انتخاب کرده بودم مقصدي جز موفقيت نداشت. مبارزه تازه شروع شده بود. براي رقابت بايد چاره مي‌انديشيدم.

كالايم را به فروشگاه ‌ها نسيه مي دادم. حتي بعضي جنس‌ها را به خانه‌هاي مردم مي‌فرستادم. گاهي هم به مدرسه‌ها مي‌رفتم تا به هر شکل ممكن، محصولاتم را معرفي نمايم. گاهی چند نفر را به مغازه ها می فرستادم تا از صاحب مغازه فلان محصول که تولید من بود بخواهند، بعد از چند روز به آن مغازه ها می رفتم و آنها را برای آن محصولات ویزیت می کردم.

 

حدود سال 65 براي تأمين سرمايه‌هاي لازم با فردي شريک شدم اما بعد از مدتي متوجه گرديدم که وي همه چيز را تجاري مطلق مي ‌نگرد و فقط در پي کسب سود بيشتر است پس از او جدا شدم.

«بهروز» سال 1376 بار ديگر با بحران غيرمنتظره‌ مالي روبه‌رو شد، نخستين کاري که براي رويارويي با اين بحران مالي انجام گرفت اين بود که هيچکس را مقصر ندانستم و تمام مسئوليت‌ها را برعهده گرفتم.

کاش دولت حمايت بيشتري از کارآفرينان مي‌کرد و بانک‌ها به کارآفرينان با ديد يک همکار سالم و موفق نگاه مي‌کردند تا کساني که دچار مشکل مي‌شدند به راحتي کشور را ترک نمي‌کردند و نمي‌رفتند و همه کارها رونق مي‌گرفت و واحدهاي صنعتي يکي پس از ديگري ضرر نمي‌دادند و تعطيل نمي‌شدند.

با تمام پيشرفتي كه در تمام اين سال‌ها داشته ام اما هنوز نتوانسته ام به تمام آرزوهايم دست يابم شايد ده سال از چشم اندازي كه ترسيم كرده ام دور هستم ولی هیچگاه دست از تلاش نمی کشم تا به اهدافم برسم.

 

یک نکته ای را به گوییم که در کارتان  هیچوقت نگویید مشکل هست ، مشکلات وجود ندارد اینها مسائلی هستند که هر کدام راه حلی دارند.یک آدم موفق از این مسائل و موانع نمی هراسد من موانع را یک موهبت می دانم.

 کارتان را از صفر شروع کنید.

برای ورود به یک کار اول باید اندیشه آن را در خود ایجاد کنید در واقع باور کنید که می توانید، بعد آن را به هدف تبدیل کنید و با جدیت و پشتکار به سمت آن حرکت کنید. پس اندیشه خودتان را تغییر دهید.

 

در مورد موضوع پیشکسوتان صنعت غذا پيشنهاد دادم واحد هاي صنعتي از اسامي چهره هاي نيك و خادم صنعت در نامگذاري سالن هاي توليد، مراكز تحقيقاتي، سالن هاي اجتماعات و اداري خود استفاده نمايند تا ياد اين بزرگان در ذهن جامعه، هماره ماندگار باشد.

اين واحد توليدي نیز طي مراسمي و در پيشگامي موضوع، تالار اجتماعات و كتابخانه خود را به ياد دو شخصيت خادم و ارزشمند علوم تغذيه و صنعت غذا  جناب آقاي پروفسور حبيب الله  هدايت و جناب آقاي دكتر شهاب واعظ زاده نامگذاري نمود.

همچنین در مورد همکاری با یونیسف که شما سوال کردید باید بگویم که دفتر صندوق کودکان سازمان ملل متحد در ایران (یونیسف)، در پی اجرای سیاست های جدید خود برای گسترش فعا لیت های حمایتی از کودکان، اقدام به انتخاب شریک (حامی) نمود و از میان فهرست قابل توجه نامزدها، گروه صنایع غذایی بهروز را برگزید. «بهروز» به عنوان نخستین شریک یونیسف ایران از بخش خصوصی درصدد کمک به تحقق این شعار جهانی است:

« سلامت، آموزش، برابری و حمایت، حق همه کودکان است، انسانیت را گسترش دهیم.»

مطلب آخری که به شما باید بگویم این است که عزیزان ببینید، یک بعلاوه یک می شود دو و یک منهای یک میشود صفر، انسانها اگر در کنار هم باشند، نه بعلاوه باشند که 2بشوند و نه منها  که همدیگر را به صفر برسانند ، بلکه در کنار هم باشند تا 11 شوند، بهتر است به یازده ها فکر کنیم.

 

(به آينده كه مي‌نگرم مي‌دانم، همه ی آنچه كه در پيش دارم ،‌ پيروزي است و موفقيت)

 

10 رمز موفقیت بهروز فروتن:

 

·          تنها دارایی من مهرورزی است

 

·          جادوی تفکر مثبت، نخستین رمز موفقیت

·          ایستاده ام، چون خودم را باور دارم

·          شکست، معنی ندارد

 

·          چون رود در جریان باشید

 

·          تقدیراز خداوند است و تدبیر از ما

 

·          پیروزی یعنی حرکت در راه هدف

 

·          کار گروهی، بزرگترین راز موفقیت

·          خطر پذیری، زیبایی یک زندگی پرثمر

 

·          کار، تجلی عشق است

موفقیت از دید بهروز:

·          جادوي تفكر مثبت، نخستين رمز موفقيت.

·          موفقيت ، حق مادرزادي همگان است..

·          تا وقتي كه كلمه نمي‌توانم را از ضمير خويش پاك نكرده‌ايم، نمي‌توانيم موفق شويم.

·          براي موفقيت، هنگام شروع كار، استعداد و توانايي خود را باور كنيم.

 

·          شك و ترديد از خانواده ناكامي‌هاست.

·          در همان لحظه‌اي كه تسليم ضعف خود شويم و اقرار به عدم موفقيت كنيم، درهاي اميد را بسته ايم.

·          اعتماد به نفس خويش را هرگز از دست ندهيم و به ديگران نيز مجال ندهيم كه آن را متزلزل سازند.

 

·          موفقيت‌هايم را از اعتبار اجتماعي‌ام بدست ‌آورده‌ام كه به آن مهرورزي مي‌گويم دليلي كه باعث شده است هيچگاه از ناملايمات خسته نشوم.

·     محبت، قانوني است كه سلامت و سعادت و شادماني و هماهنگي و همه گونه كاميابي را براي آدمي به ارمغان مي‌آورد. پدرم هميشه به من توصيه مي‌كرد اگر مي‌خواهي در قلب‌هاي مردم نفوذ كني، آنها را دوست داشته باش و به آنها محبت كن.

 

·     يكي از قوانين دوست داشتن، راستگويي است. پدرم مي‌گفت: كسي كه دروغ مي‌گويد اول خودش را زير سؤال مي‌برد چون جرأت نداشته است با واقعيت روبرو شود.

 

·          آگاهانه اختيار انديشه‌ها و احساسا‌تمان را به دست بگيريم.

·          اگر فكر نكني، برايت فكر مي كنند، آنوقت هميشه تابع هستي.

 

·          خودباوري سالم به شش اصل بستگي دارد : آگاهانه زيستن - خويشتن‌پذير بودن - خود مسئولي – خودتأييدي - هدفمند زيستن - با صداقت زيستن.

·                      شکست معني ندارد. در واقع شکست، وجود ندارد. ما ممكن است موفق نشويم.

·          به ياد داشته باشيم که شنيدن جواب «نه» از ديگران به معناي نزديک شدن به موفقيت است.

·          هرگاه با مساله اي يا عدم موفقيتي روبرو مي‌شوم به خود مي‌گويم «بهروز دوباره يک بازي جديد شروع شد. به همين سادگي !

 

 

آرزوی بهروز؛

 

ايران آباد، آزاد و توانمند با ايرانياني موفق و سربلند. انشا ءالله

 

[تصویر:  behrouz.png]


به شکست اعتقاد ندارم

گفت‌وگوی روزنامه همشهری با بهروز فروتن؛ مدیر عامل صنایع غذایی بهروز و قهرمان قهرمانان صنایع کشور در سال 84.

شهرزاد عبدیه:
موفقیت، همه‌اش موفقیت اقتصادی نیست؛ این را خود بهروز فروتن هم قبول دارد و لابد به همین خاطر است که وقتی از او می‌خواهم به خودش نمره بدهد، می‌گوید: «14 از 20».
او ادامه می‌دهد که «معنای موفقیت، وسیع‌تر از موفقیت اقتصادی است... و پول فقط یک وسیله است برای رسیدن به هدف. پول، خودش هدف نیست». با این وجود، او لااقل در حوزه اقتصادی، فرد موفقی به حساب می‌آید؛ مدیر عامل صنایع غذایی بهروز و قهرمان قهرمانان صنایع کشور در سال 84.

با او از فراز و نشیب‌های زندگی‌اش حرف زدیم و راهی که تا رسیدن به این نقطه طی کرده. می‌دانید چرا؟ چون به قول آنتونی رابینز، راحت‌ترين راه براي موفق شدن در هر زمينه‌اي اين است كه حرف‌ها و تجربيات آدم‌هاي موفق را در همان زمينه بشنويم و تا آنجا كه مي‌توانيم، از آنها الگوبرداری كنيم. به نظر شما این راه خوبی نیست؟

* شما چند سالتان است، آقای فروتن؟

من دو تا سن دارم. شما کدامش را می‌پرسید؟

* هر دو تایش را. حالا چی هستند این دو تا سن‌؟

یکی سن شناسنامه‌اي‌ام که حدود 60 سال است، یکی هم آن سن واقعی‌ام، یعنی آن سنی که خودم باورش می‌کنم.

* که چند سال است؟

حدود 52 سال. من هنوز با همان شور و هیجانِ 52 سالگی‌ام کار می‌کنم، زندگی می‌کنم و از کار و زندگی‌ام لذت می‌برم.

* از 52 سالگی آمدید توی بازار کار؟

نه، از کودکی آمدم. من تقریبا تمام زندگی‌ام را کار کرده‌‌ام. پدرم آدم دوراندیشی بود و از همان بچگی، هر تابستان مرا می‌فرستاد پیش یکی از کاسب‌‌های محل برای شاگردی. آنها هم هر روز، غروب به غروب، از همان پولی که پدرم مخفیانه به‌شان می‌داد، به‌ من دستمزد می‌دادند. این‌طوری، جوهر کار و عشق به کار در من ریشه کرد و زندگی‌ام با کار عجین شد.



* بعد از آن دورانِ شاگردی، چه‌ کار کردید؟

خب، من داشتم درسم را هم می‌خواندم. بلافاصله بعد از اتمام تحصیلاتم در رشته مدیریت دانشگاه تهران به تدریس و مدیریت در مدرسه مشغول شدم.

* چه جالب! پس سابقه معلمی هم دارید. چرا همان تدریس را ادامه ندادید؟

به خاطر مشغله‌های زندگی‌ام مجبور شدم در کنار تدریس، کارهای پیمانکاری هم قبول کنم. کار و زندگی‌ام داشت نسبتا خوب پیش می‌رفت، اما همان‌ دوران به خاطر اعتماد نابه‌جایم به یک نفر، به مشکلات مالی شدیدی برخوردم؛ آن‌قدر شدید که تقریبا تمام دارایی‌ام را از دست دادم و مجبور شدم از صفر شروع کنم.

* و آن‌وقت چه کار کردید؟

کم‌هزینه‌ترین کاری که می‌توانستم انجام بدهم و در واقع، تنها کاری که آن‌ موقع از دستم برمی‌آمد، این بود که بروم سراغ تولید فرآورده‌های غذایی در زیرزمین منزل استیجاری‌ام.

* واقعا! شما اجاره‌نشین هم بوده‌اید؟

بله. البته آن منزل مال خودم بود اما مجبور شدم برای پرداخت تعهدهایم آن را بفروشم‌. بعدش هم همان‌جا را از خریدار، اجاره کردم. یعنی شدم مستأجر خانه خودم.

* داشتید از کارتان می‌گفتید...

من آن دوران، هر روز حوالی ساعت 3 ـ 5/2 صبح با یک ژیان مهاری که با مشقت آن را خریده بودم‌، برای تهیه مواد اولیه می‌رفتم میدان. در طول روز، همسرم رُب و ترشی و مربا و غذاهایی مثل کشک بادمجان و این‌جور چیز‌ها درست می‌کرد و من با همان ژیان مهاری، آن غذاها را می‌بردم جلوی درِ فروشگاه‌ها و مغازه‌ها برای فروش.



* سخت‌ نبود؟

چرا، خیلی سخت بود؛ مخصوصا که برخوردهای زیادی هم توی آن کار پیش می‌آمد.

* از همان موقع، به فکر تأسیس کارخانه افتادید؟

نه، قبل‌تر از آن هم به فکرش بودم. من فکر می‌کنم هر موفقیتی به دنبال یک رؤیای دست‌یافتنی به دست می‌آید. من همیشه در زندگی‌ام آرزوهایی داشته‌ام و همیشه هم برنامه‌های زیادی برای رسیدن به آن آرزوها در ذهنم بوده.

در صنعت، شما را آدم موفقی می‌دانند. شما هم خودتان را آدم موفقی می‌دانید یا نه؟
راستش من اعتقاد دارم که موفقیت کاملا نسبی است.

* یعنی اگر بخواهید به موفقیت خودتان نمره بدهید، چند می‌دهید؟

14 از 20.

* چرا؟

چون معنای موفقیت، وسیع‌تر از موفقیت اقتصادی است. من هیچ وقت، هدف اصلی‌ام در زندگی، پول نبوده. به نظر من، احترام اجتماعی و خودشناسیِ درون، خیلی مهم‌تر از مادیات است. پول برای من یک وسیله است برای رسیدن به هدف. پول، خودش هدف نیست.

* تعریفتان از موفقیت چیست؟ موفقیت را در چه می‌دانید؟

ارضای درون. بعضی‌ها با هنر ارضا می‌شوند، بعضی‌ها با پول و بعضی‌ها با علم. این‌ بستگی دارد به درون آدم‌ها. آدم هیچ‌وقت نمی‌تواند در این جور چیزها به خودش دروغ بگوید؛ حتی اگر تظاهر کند. موفقیت یک حس درونی است.

* شما به موفقیت خودتان نمره 14 دادید. حالا فکر می‌کنید چطور می‌شود 20 گرفت؟

اصلا نمی‌شود 02 گرفت. به نظرم، می‌شود به 20 نزدیک شد ولی نمی‌شود دقیقا 02 گرفت.

* چرا؟

چون آدم‌ها پویا هستند و بعد از رسیدن به هر هدفی، یک مقصد بالاتر برای خودشان در نظر می‌گیرند. یعنی همیشه بین خودشان و نمره 20 یک فاصله ذهنی دارند. فکر می‌کنم این ذاتِ حرکت است.

* فکر می‌کنید کلید موفقیت‌تان چه بوده؟

پشتکار و باور. من هر از گاهی در زندگی‌ام درجا زده‌ام و به خاطر شرایطم نتوانسته‌ام گامی به جلو بردارم، اما مهم، برایم این بوده که هیچ‌وقت متوقف نشوم. درجا زدم اما نایستادم. سعی کردم و صبر کردم تا به مرور راهم هموارتر شد و توانستم گامی به جلو بردارم.

* لابه‌لای حرف‌هایتان گفتید که یک بار در زندگی‌تان شکستِ بدی خوردید و مجبور شدید از صفر شروع کنید. اگر موافق باشید، از همان دوران حرف بزنیم.

نه، من نگفتم شکست خوردم. من اصلا به شکست اعتقاد ندارم. شکست، لفظ درستی نیست. بهتر است به جای آن، بگوییم کسب تجربه جدید.

* بسیار خب؛ بعد از کسب آن تجربه جدید، چه‌ کار کردید؟

می‌دانید، من هیچ‌وقت به خاطر دارایی‌‌های مادی‌ام احساس فخر و غرور نکردم و همین نگاه در طول زندگی‌ام باعث ‌شد که هیچ‌وقت با از دست دادن دارایی‌هایم مستأصل نشوم. سرمایه مادی‌ آدم در طول زندگی‌اش ممکن است بارها و بارها از دست برود، اما تجربیات آدم و سرمایه‌های معنوی‌‌اش باقی می‌ماند و از همان سرمایه‌ها هم می‌شود برای هر شروع مجددی استفاده ‌کرد.

* با چنین نگاهی، آدم هیچ‌وقت ناامید نمی‌شود. یعنی شما هیچ‌وقت ناامید نشد‌ه‌اید؟

نه، هیچ‌وقت دلیلی برای ناامیدی نداشته‌ام، اما بعضی مواقع دچار تردید شده‌‌ام.

* و آن‌ مواقع چه‌ کار کردید؟

به ندای دلم گوش کردم.

* این هم روشی است. اما فکر نمی‌کنید احتمال خطایش زیاد باشد؟

چرا. من هم ممکن است دچار اشتباه شده باشم، اما حتما از انتخابم راضی بوده‌ام، حتی اگر ضرر کرده باشم. در هر صورت، انسان جایزالخطاست.

* باز هم از این‌جور شروع‌هاي مجدد داشته‌اید؟

بله، زیاد. مثلا یکی دو سال بعد از همان شروع کارم در منزل توانستم با کمی پس‌انداز و قرض و قوله و فروش زیور‌آلات همسرم، و حتی فروش حلقه ازدواجمان، بالاخره یک کارگاه اجاره کنم. اما درست همان روزی که قرار بود بعد از مدت‌ها دوندگی بروم پروانه بهداری و سازمان صنایع را بگیرم، تلفنی به‌ من اطلاع دادند که کارگاهم آتش گرفته و از بدشانسی، وقتی به آتش‌نشانی خبر دادند و مأموران آتش‌نشانی به محل حادثه رسیدند، متوجه شدند که تانکرهای آبشان خالی است و این‌طوری، تمام کارگاه و وسایل کارگاهم در آتش ‌سوخت و از بین رفت.

* واقعا بد آوريد!

تازه این پایان ماجرا نبود، چون بعضی‌ها به خاطر همین آتش‌سوزی به من تهمت زدند که تو برای پول گرفتن از بیمه، عمدا کارگاهت را آتش زده‌ای. این در حالی بود که اصلا کارگاه من، بیمه نبود.

به هر حال، این حادثه خیلی اذیتم کرد، اما چاره‌ای نبود و باید دوباره شروع می‌کردم. نباید کارگران حتی یک روز بیکار می‌ماندند. آن روز، من دوباره با خودم عهد کردم که موفق شوم.

* و چه کار کردید؟

رفتم آهن‌آلاتِ باقی‌مانده از آتش‌سوزی را با قیمت پایین فروختم و زیرسقف کوچکی که از همان کارگاه باقی مانده بود، شروع کردم به کارِ بسته‌بندی لباس نوزاد و داروهای گیاهی و...

* گفتید که یک بار هم به یک نفر اعتماد کردید و او ازتان سوءاستفاده کرد و تمام دارایی‌تان از دست رفت...

بله، ولی من خودم مقصر بودم و هیچ‌کس در آن اشتباه من، سهیم نبود. نباید بیش از حد اعتماد می‌کردم. این اشتباه بود و حالا که اشتباه کرده بودم، خودم باید تاوانش را می‌دادم و تاوانش را هم با کار و تلاشِ بیشتر و بیشتر دادم.

* تا حالا شده به مشکلی برخورد کنید که هیچ‌جوری نتوانید آن را حل‌ کنید؟

بله.

* مثلا؟

مثلا هنوز نتوانسته‌ام با خودم کنار بیایم که نیاز به کمی استراحت هم دارم.

* چرا؟

چون احساس می‌کنم با استراحتم ممکن است کاری متوقف شود و من باید با کارم برای رسیدن به اهدافم وسیله فراهم کنم و از همه مهم‌تر اینکه من عاشق کارم هستم و از کار کردن، لذت می‌برم.

* حرف آخر؟

نباید جوان‌ترها و بچه‌ها را از کار و زندگی ترساند. بزرگ‌ترها باید بگذارند آنها بیایند داخل اجتماع و با تمام وجود، تلخی‌ها و شیرینی‌های زندگی اجتماعی را بچشند. فقط این‌طوری می‌شود راه مبارزه با مشکلات را یاد گرفت.

وقتی دخترانم کوچک‌تر بودند و می‌خواستند بروند مدرسه، من خودم خیلی از مواقع، آنها را به جای ماشین با اتوبوس می‌بردم مدرسه تا آنها این چهرة زندگی را فراموش نکنند. به آنها کارهای سخت می‌سپردم و ازشان کار می‌کشیدم تا با زندگی واقعی آشنا شوند. به هر حال، معتقدم که این بهترین راه است برای اینکه آنها راه مبارزه با مشکلات را یاد بگیرند.

از غذای روزگار

اسم مک‌دونالد در دنیای غذا و محصولات غذایی و فست‌فود - اگر سرشناس‌ترین اسم نباشد - لااقل یکی از سرشناس‌ترین‌هاست. اما می‌دانید همین مک‌دونالد از کجا شروع به کار کرد؟ برادران مک‌دونالد (دیک و مک) کارشان را در سال1940با یک باربکیو شروع کردند.

آنها بعد از 8 سال، وقتی دیدند بیشتر سودشان از فروش همبرگر است، رستورانشان را مدتی بستند و وقتي مجددا آن را افتتاح کردند، منوی‌شان کوتاه و ساده شده بود: همبرگر، سیب‌زمینی سرخ‌کرده، چند نوع شیک(Shake)، قهوه و کوکاکولا که البته همه از قبل آماده و بسته‌بندی شده بودند. دیگر لازم نبود که فروشندگان، منتظر سفارش مشتریان بمانند. قیمت هر همبرگر 15 سنت بود که می‌شد نصف قیمت جاهای دیگر.

در سال 1961 یکی از کسانی که در کار تهیه انواع شیک بود، امتیاز مک‌دونالد را خرید و ایده‌های خود را در آن بسط داد و آنجا را متحول کرد. نام این شخص «ری کراک» بود و این جمله هم متعلق به اوست: «برای درک زیبایی موجود در گوجه فرنگی داخل یک همبرگر به نوع خاصی از شعور نیاز است»!

بعد از مک‌دونالد، فست‌فودهای زنجیره‌ای زیادی ظهور کردند که البته خاستگاه اکثر آنان ایالات متحده بود. رستوران‌های زنجیره‌ای فست‌فود، خصوصا مک‌دونالد و کنتاکی، در اکثر کشورهای جهان، نماد جهانی‌سازی و سلطه آمریکا به حساب می‌آیند و در بیشتر اعتراضات مردمی مورد حمله قرار می‌‌گیرند؛ به طوری که در سال2005 اهالی کراچی در پی اعتراض به سیاست‌های تفرقه‌افکنانه آمریکا در پاکستان، به شعبه اصلی رستوران مرغ سوخاری کنتاکی حمله کردند و آن را از بین بردند!

راهِ طی‌‌شده

محمد کیاسالار: آنتونی رابینز می‌گوید راحت‌ترين راه براي موفق شدن در هر زمينه‌اي، اين است كه از حرف‌ها و تجربيات آدم‌هاي موفق در همان زمينه، استفاده كنيم.

برایان تریسی، همین کار را کرد و شد برایان تریسی. او را اگرچه در کشور ما بیشتر با «قورباغه‌ات را قورت بده» می‌‌شناسند اما اسم و رسمش در دنياي موفقيت، بزرگ‌تر از این حرف‌هاست؛ يك مؤلف، مربي و سخنران حرفه‌اي در زمينه موفقيت، مدير شركت بين‌المللي برايان تريسي واقع در سولاتابيچ كاليفرنيا و مشاور بيش از 500 شركت معتبر بين‌المللي. برایان تریسی که اتفاقا هفته گذشته برای چند سخنرانی آمده بود ایران، در زندگينامه‌اش مي‌نویسد:

«هميشه در مدرسه شاگرد ضعيفي بودم و آخرش هم مجبور شدم ترك تحصيل كنم. دوران نوجواني‌ام عمدتا به كارگري گذشت؛ كار در آشپزخانه يك رستوران، حفر چاه، كارگري در كارخانه و حمل و نقل بسته‌هاي كاه در مزارع و دامداري‌ها. 25ساله‌ بودم كه شروع كردم به فروشندگي. از اين خانه به آن خانه مي‌رفتم و با سود مختصري كه از خريد و فروش لوازم منزل به دست مي‌آوردم، روزگارم مي‌گذشت. يك روز اين سؤال در ذهنم جرقه زد كه چرا خيلي‌ها توي همين حرفه موفق‌‌اند اما من موفق نيستم؟»

برايان تريسي خودش اعتقاد دارد كه زندگي‌اش را همين جرقه، زير و رو كرد؛«اين سؤال، باعث شد من دست به كاري بزنم كه مسير زندگي‌ام را عوض كند. رفتم سراغ فروشندگان موفق و از آنها سؤال كردم كه رمز موفقيتشان چيست. آنها هر كدامشان حرف‌هايي زدند و بخشي از تجربياتشان را به من منتقل كردند. من فقط از همان حرف‌ها و تجربيات استفاده كردم تا به اينجا رسيدم.

به همين سادگي! 2 سال به همين ترتيب كار كردم. توانايي و مهارتم در فروشندگي، زياد و زيادتر شد تا اينكه توانستم مديرفروش شوم. در كار مديريت فروش هم دقيقا از همان شيوه استفاده كردم؛ رفتم سراغ كساني كه در مديريت فروش، عملكرد موفقي داشتند؛ توصيه‌هايشان را شنيدم و به كار بستم.

احساس مي‌كردم كشف بزرگي كرده‌ام كه مي‌تواند زندگي‌ام را متحول كند. موفقيت براي من يك قانون ساده داشت: فقط ياد مي‌گرفتم كه افراد موفق براي پيشرفتشان دست به چه كارهايي زده‌اند،‌ آن‌وقت من هم مي‌رفتم و دقيقا همان كارها را انجام مي‌دادم».

اما بزرگ‌ترين فايده اين كشف براي برايان تريسي اين بود كه نگاه او به موفقيت و آدم‌هاي موفق عوض شده بود؛ «خب، من به خاطر تجربيات ناموفقي كه در دوران نوجواني داشتم،‌ هميشه احساس ضعف و ناتواني مي‌كردم. هميشه خيال مي‌كردم كساني كه از من موفق‌ترند، واقعا از من برتر و بهترند. اما كم‌كم فهميدم كه اين طرز فكر ايراد دارد.

آنها موفق‌تر بودند چون كارهايشان را به روش بهتري انجام مي‌دادند اما من هم مي‌توانستم (و توانستم) هرچه آنها انجام مي‌دهند، انجام بدهم و اين براي من مثل يك مكاشفه بود». و هنوز يك سال از عملكرد او در زمينه مديريت فروش نگذشته بود كه تبديل شد به يك فروشنده تراز اول. يك سال بعد، مدير عامل شركت شد و توانست با 95 نماينده فروش در 6كشور همكاري كند.

سال‌ها به همين ترتيب گذشت و او توانست شركت‌هاي متعددي را تأسيس و راه‌اندازي كند؛ از يك دانشگاه معتبر در رشته مديريت بازرگاني فارغ‌التحصيل شود؛ به زبان‌هاي فرانسه و اسپانيايي و آلماني تسلط پيدا كند و به عنوان سخنران، مربي و مشاور با بيش از 500 شركت بين‌المللي همكاري داشته باشد.

برايان تريسي خودش مي‌گويد كه در طول اين سال‌ها يك حقيقت براي او كاملا روشن شده: «كليد دستيابي به يك موفقيت بزرگ، اين است كه آدم بتواند ذهنش را تمام و كمال روي مهم‌ترين كار يا هدفي كه در زندگي‌اش دارد متمركز كند، آن را درست انجام بدهد و تا آن را به پايان نرسانده، دست از كار و كوشش برندارد».

مطالعه کردن و درس گرفتن از راه‌ها و بیراهه‌های طی‌شده، یکی از قوانین اساسی موفقیت است. موفق باشيد!


" امام على (علیه السلام) "
" برترين عبادت، پاكدامنى است. "


" خودت را دوست بدار و کمک کن تا دیگران نیز خود را بیشتر دوست بدارند "

 


[ سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:, ] [ 19:57 ] [ علی اکبری ]
درباره وبلاگ

سلام این یک وبلاگ علمی ،پژوهشی مخصوص دبیران و دانش آموزان می باشد .بسیار خوشحال می شوم تا مطالب ارزنده شما را با نام و مشخصات خودتان در این وبلاگ ثبت کنم . منتظر شما هستم .
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 328
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1



کد متحرک کردن عنوان وب